قانون اساسی در نامه علامه طهرانی به آیت الله خمینی

در کتاب وظیفه فرد مسلمان در احیای حکومت اسلام اثر علامه سید محمد حسین حسینی طهرانی، ماجرای اشکالات پیش نویس قانون اساسی و جو حاکم بر افراد پیرامون حکومت در دوران پس از پیروزی انقلاب آمده است. در این کتاب، در مورد مشکلات موجود در پیش نویس قانون اساسی، اعتراض ایشان نسبت به این اشکالات با توجه به درخواست آیت الله خمینی، و تلاش هایشان برای اسلامی سازی بیشتر این قانون آمده است که در ادامه میخوانیم:

خبرگان كه منتخب از افراد ملّت هستند، و مردمان فهیم و عاقل و تجربه دارى هستند، و مى توانند بین صحیح و سقیم را از هم فرق بگذارند و تشخیص بدهند، باید قانون اساسى را بنویسند در این حال یك پیش نویسى براى قانون اساسى نوشته شد و آنرا براى رأى گیرى و تصویب به مجلس خبرگان ارائه دادند.

وقتى این پیش نویس در روزنامه‌ها منتشر شد. من اجمالًا به آن نگاهى كردم، دیدم خیلى خراب است؛ و اسلامى نیست. گفتم: عجیب است چرا اینطور شد؟ این را كى نوشته؟ اتّفاقاً آن كسى هم كه این را نوشته بود نامش در آنجا نبود. بعد گفتند: بالاخره این پیش نویس است، امّا بدنبال آن مقالات زیادى براى تأیید این پیش نویس در روزنامه‌ها نوشته مى‌شد. امّا این پیش نویس هیچ خوب نبود؛ و حتّى مثلًا در آن عنون تشیع نبود؛ بلكه فقط حكومت را حكومت اسلام معرّفى كرده بود، عنون تشیع هیچ نبود؛ و از موضوع ولایت فقیه اصلًا سخنى به میان نیاورده بود، بلكه همان مجلس شوراى ملّى، و تفكیك قواى سه گانه، و همان مسائل طاغوتى بصورتها و عبارات دیگر.

آرى فقط عنوان سلطنت نبود و بجایش رئیس جمهور گذاشته شده بود؛ و الّا با آن قوانین تقریباً هیچ تفاوتى نداشت.

تا وقتى كه روزنامه را برایمان آوردند دیدیم كه در آن نوشته است: علماء اصفهان رفته‌اند قم خدمت آیة الله خمینى؛ و ایشان در ضمن صحبتهائى كه با آنها كرده بودند، خطاب كردند كه اى علماء! ننشینید این قانون بگذرد؛ و شما ساكت نشسته باشید و دست روى دست بزنید! مقالات بنویسید! و صفحات روزنامه را پر كنید؛ نگذارید مهلت بدست دیگران بیفتد! این خطاب را كه من خواندم تقریباً یكى دو ساعت به غروب روز جمعه بود؛ و مى‌خواستم بروم براى جلسه. ولى خیلى دلم براى آیة الله خمینى سوخت.

با خود گفتم: آخر این مرد الآن تنها مانده، و دارد فریاد مى‌زند كه از دست من تنها كارى نمى‌آید. و واقعاً هم ایشان چكار بكند؟ چون خبرگان مى‌گویند: ما افرادى هستیم منتخب ملّت و رأىْ راىِ ماست، شما تنها یك رهبرى هستید كه فقط مى‌توانید نظرى بدهید.

لذا ایشان فریاد مى زند: اى علماء! شما خودتان وارد كار بشوید! و وارد در متن قضیه بشوید! و قانون را درست كنید! من گفتم: بالاخره این سید الآن استنصار مى كند؛ و ما چكار باید بكنیم؟ آنروز جلسه را ترك گفتم، و روزنامه را آوردم، از اوّل تا سطر آخر پیش نویس قانون اساسى را خواندم؛ و گفتم: بسم الله الرّحمن الرّحیم شروع كردم یك نامه اى خطاب به ایشان نوشتن كه وقتى نامه تمام شد تقریباً ساعت ده و یازده بود یعنى سه چهار ساعت از شب مى گذشت؛ فردا صبح از روى نامه كه پنج، شش صفحه بود، بیست نسخه زیراكس كردیم، و اصل نامه را دادیم به آقاى حاج سید محمّد محسن بنده زاده كه براى خود ایشان به قم ببرند، و آن زیراكس ها را هم براى آیة الله گلپایگانى، آیة الله علّامه طباطبائى استاد عظیم، آیة الله حاج آقا مرتضى حائرى و افراد دیگرى در قم و طهران از سرشناسان و بزرگان بودند فرستادیم و بعضى از آنها را هم مثل اینكه به همان افراد متنفّذ كه روحانى هم نبودند، ولى در آنوقت مسؤول كار بودند دادیم.

آقاى حاج سید محمّد محسن كه رفته بودند خدمت آیة الله خمینى كاغذ را داده بودند، و گفته بودند نامه فلان كس است ایشان هم كاغذ را گذاشته بودند كنار و عینك مطالعه را هم گذاشته بودند رویش، و گفتند كه مى‌بینم آنرا.

چون عرض كردم ایشان به كاغذهاى ما خیلى عنایت داشتند خیلى زیاد، و من اصل نسخه را هم براى ایشان دادم؛ چون كاغذ به نام ایشان بود؛ لذا نسخه خطّى من الآن پیش من نیست، بعد یكى از آن زیراكس‌ها را بنده زاده برده بودند خدمت آیة الله گلپایگانى، ولى ایشان مریض بودند و در اندرون در رختخواب خوابیده بود. ایشان مى‌گویند: من گفتم: من از طرف فلان كس آمده‌ام؛ راه دادند و رفتم و كاغذ را دادم خدمتشان؛ و ایشان هم همینطور خوابیده شروع كردند به مطالعه، بعد كم كم یك قدرى نشستند، یك نیم ساعتى طول كشید تا تقریباً نصف نامه را خواندند؛ بعد گفتند: بَه بَه عجب نامه‌اى است! این نامه عجب نامه‌اى است؟ چه مطالب خوبى است؟ چقدر خوب است. و خلاصه خیلى تعریف كرده بودند؛ و گفته بودند كه: این را حتما بایستى بدهید در تلویزیون و رادیو بخوانند! حتما باید خوانده بشود؛ و این لازم است خلاصه خیلى تأكید كرده بودند روى مسأله.

بعد كه آقاى حاج آقا سید محمّد محسن آمدند طهران و این پیام را آوردند من گفتم: خیلى خوب بدهیم به رادیو. به رفقا گفتیم: این را ببرید؛ بدهید به رادیو و تلویزیون بخوانند؛ و آنها هم برده بودند. ولى گفته بودند ما نمى‌خوانیم؛ چرا نمى‌خوانید؟ نمى‌خوانیم. آخر علّت چیست؟ امروز روز آزادى است و هر مطلبى در سطح افكار عمومى بایستى منتشر و منعكس بشود، آنهم مثل چنین قضیه مهمّى كه درباره قانون اساسى مملكت است. این قانون اصل حیات مردم است، تمام افرادى كه كشته شده‌اند، تمام این معلولین، تمام این رگبارهاى ارتشى كه به روى مردم مى‌بست، اینها همه براى همین جهت بود كه قانون اسلام حاكم باشد؛ آخر نمى‌نویسیم یعنى چه؟ نمى‌خوانیم یعنى چه؟

خلاصه مطلب، ما رفقاى خودمان را فرستادیم پیش رئیس تلویزیون، رئیس رادیو و صحبتها كردند و بالاخره گفتند كه این نامه اصلًا خلاف مسیر ماست؛ شما راه ما را مى‌خواهید عوض كنید. این قابل قبول براى ما نیست.

ما گفتیم نامه را مى‌دهیم به روزنامه اطلاعات و كیهان تا بنویسند و منتشر كنند. اطلّاعات درج نكرد به هیچ وجه من الوجوه حاضر نشد، كیهان هم در صفحه دوازدهم كه صفحه آخر است آنرا درج كرد و یك مقدارى هم از سرش انداخت؛ ولى روزنامه اطلاعات كه در آن وقت انتشارش خیلى بیشتر بود، ننوشت تا بالاخره بعد از یك ماه كه فشارهاى خیلى زیاد از اطراف به او وارد شد، نامه را برداشت و مُثْلِه مُثْلِه كرد، تمام آیات قرآنش را انداخت، آن مطالبى كه عمومیت داشت و بدرد خودشان مى‌خورد نوشت، آن مطالبى كه خصوصیت داشت انداخت، اسم بنده را بجاى سید محمّد حسین، سید محمّد نوشته بود.

خلاصه نامه را دادیم به روزنامه جمهورى اسلامى كه چاپ كند، او هم گرفت، و یكى دو روز نگه داشت، و گفت: ما چاپ نمى‌كنیم؛ دادیم به روزنامه انقلاب اسلامى كه بنى صدر سردبیر آن بود چاپ كند، آنها هم گرفته بودند؛ و نگه داشته بودند بعد گفته بودند؛ ما چطور این را چاپ كنیم؟ اصلًا چاپ نمى‌كنیم. آقاى حاج قاسم حقیقت رفته بود با خود ایشان صحبت كرده بود كه آیا شما مطلبى دارید؟ اعتراضى دارید؟ به متنش اعتراضى دارید؟ به استدلالتش اعتراض دارید؟ بنى صدر گفته بود: چه مى‌گوئى آقا؟ اصلًا مرام ما خلاف این است؛ تو مى‌آیى مى‌گویى كه این را ما چاپ كنیم در روزنامه خودمان، روش ما بر ضد این است، این حرفها چیست؟ جان من‌ الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى‌ بَعْضٍ‌، دست از این حرفها بردارید!

ایشان گفته بود آقا شما چكار دارید به دفاع از این مطالب، یا عدم دفاع، یك نفر نویسنده به نام شخصىّ مطالبى نوشته شما آنرا منعكس كنید!

 

ایشان گفته بود: اینكار را نمى‌كنیم، ما این كار را نخواهیم كرد، و نكردند به هیچ وجه من الوجوه.

البتّه یكى دو تا مجلّه و روزنامه هم بدون اینكه ما به خود ایشان بدهیم، نامه را چاپ كردند یكى از آنها روزنامه‌اى بود به نام نداى ملّت كه مى‌گفتند سردبیرش آقاى كرباسچى است كه او چاپ كرده بود با یك مقدّمه‌اى تحسین‌آمیز كه اى مردم اصلًا قانون اساسى یعنى این! این را بخوانید؛ و طبق آن كار بكنید! البتّه بدون اینكه ما به او بگوئیم؛ و یك مجلّه‌اى هم غالب مطالب آن را نوشته؛ بود و تحسین كرده بود؛ امّا مجلّات كثیر الانتشار همانطور بود كه عرض شد اعتنائى نكردند.

ما هم دیدیم فایده ندارد، و آقایان هم اصرار دارند ما اینها را به تمام ایران منتشر كنیم به گوش همه برسانیم، نه رادیو خوانده، نه تلویزیون خوانده، و نه روزنامه‌ها چاپ كردند، گفتیم چكار كنیم؟! گفتیم: خودمان چاپ و منتشر مى‌كنیم. لذا از روى زیراكس همان نسخه‌اى كه بنده داشتم؛ دو هزار نسخه عكس بردارى كردیم و هفت هزار نسخه دیگر را چاپ حروفى نموده و به تمام ایران منتشر كردیم.

یعنى همین رفقاى خصوصى خودمان را جمع كردیم، دو نفر را مأمور یك خطّ كردیم كه از اینجا مى‌روید براى كرج خدمت فلان عالم، و فلان امام جماعت، و اینها را با توضیحات كافى به آنها مى‌دهید؛ بعد مى‌روید به قزوین، بعد از آنجا مى‌روید؛ براى تاكستان، و همدان بعد از آنجا مى‌روید براى كرمانشاه و قصر شیرین.

و در مسیر برگشتن مى‌روید براى ملایر و اراك و نهاوند و فلان و فلان تا به طهران.

چند نفر را براى خط تبریز و زنجان و چند نفر براى خط رشت و مازندران، و بعضى را براى خطّ خراسان در شهرهاى سمنان و دامغان و شاهرود و مشهد مقدّس و براى خود مشهد ده نفر از علماء را در نظر گرفتیم و گفتیم نامه را خدمت آنها بدهید! و خلاصه بعضى‌ها براى شیراز و اصفهان و همینطور تا كرمان و بلوچستان و این رفقاى ما همه شروع كردند به حركت؛ و تمام این نُه هزار نسخه را به استثناى مقدارى كه براى خودمان بود و در طهران قسمت كردیم، همه را بردند؛ و سفرشان چند روزى طول كشید؛ و تمام اینها را دادند و همه برگشتند.

این اقدام عملى یك تحوّل خیلى عجیبى در سطح مملكت ایجاد كرد، یعنى تمام این أئمّه جماعت‌ها و افراد آشنا شدند به مطالبى كه بعضى از آنها تا بحال و آن وقت به گوششان نخورده بود؛ و غیر از یك اسم قانون اساسى چیز دیگرى نمى‌دانستند؛ و مى‌خواستند بگویند: همین قانون اساسى اسلامى كافى است یعنى اسم اسلامى بر روى آن گذاشتیم دیگر مسأله تمام است.

لذا من براى بعضى از علماء كاغذى هم نوشتم كه شما از آن جماعتى كه در آنجا هستند امضاء بگیرید براى تأیید این مطالب كه قانون اساسى باید اینطور باشد؛ از جمله كسانى كه براى این كار اهتمام زیادى كرد مرحوم شهید سید فخرالدین رحیمى از رفقاى خود ما در خرّم آباد بود و به آیة الله خمینى هم خیلى علاقمند بود و به اندازه‌اى ایشان را دوست داشت و عاشق بود كه هر وقت نام خمینى مى‌آمد اشكش جارى مى‌شد و خلاصه ایشان سیدى بود بسیار پاك، و واقعاً پاك، زلال، مجاهد رنج دیده و زندان رفته. ایشان بما هم خیلى علاقمند بودند. و از جمله افرادى است كه در حزب جمهورى اسلامى به شهادت رسید و اخوى ایشان آقاى سید نور الدین رحیمى بود كه وكیل مجلس شوراى اسلامى شد و بسیار مرد پاك و متدین و حمیم و دلسوز بود؛ و در همین مدّتى كه ما در مشهد مقدّس اقامت داریم چندین بار به نزد ما آمد. او را هم با جناب آقاى شیخ فضل الله محلّاتى كه از ساعیان در این راه بود و بما نیز بسیار علاقمند بود در زمره سى نفرى كه از وكلاى مجلس به اهواز مى‌رفتند با توطئه منافقین، عراقى‌ها هواپیمایشان را در قرب اهواز ساقط نمودند و همگى به شهادت رسیدند. رحمة الله علیهم جمیعاً.

 

بارى من یك كاغذ براى آقاى سید فخرالدّین نوشتم كه: این را مطالعه كنید! بعد یك طومار ترتیب بدهید كه مردم امضاء كنند؛ و ایشان هم یك طومارى‌ درست كرده بودند از یك توپ چلوار كه آن تمام شده بود یك توپ چلوار دیگر سرش بسته بودند بعد آن هم تمام شده بود یك توپ دیگر و خلاصه یك طومار عظیمى از هزاران امضاء براى ما آوردند. من گفتم این را چرا براى من آورده‌اید؟ گفتند: چه كنیم!؟ باید آن را خودتان با آقاى سید فخرالدّین ببرید براى مجلس خبرگان و به آنها تحویل بدهید؛ و بگوئید: این است پشتیبانى ما؛ و همچنین در بعضى از شهرستانهاى دیگر هم تأییدهاى فراوانى شد. در طهران هم در چهار نقطه این كار عملى شد یكى در مسجد خودمان (مسجد قائم) جلوى در میز گذاشتند و متن نامه را بالاى در زدند، توپ چلوار را هم گذاشتند كه ما قانون اساسى ایران را بر این اساس قبول داریم و مردم مى‌آمدند و آنرا مى‌خواندند بعد هر كس مى‌خواست امضاء مى‌كرد؛ یكى هم جلوى مسجد شاه كه الآن به نام مسجد امام خمینى است، گذاشتند؛ یكى هم در دولاب و یكى هم در شرق طهران.

آن توپ چلوار تمام مى‌شد، یك طاقه دیگر بسرش بستند، و به این ترتیب طومارها درست شد. طومارهاى خیلى قطور كه همه را به مجلس خبرگان بردند؛ و تحویل دادند كه: ما قانون اساسى را فقط بر این اساس قبول داریم.

وقتى مجلس خبرگان مى‌خواست مشغول بكار شود بعضى از آقایان و دوستان كه به ما خیلى نظر لطف داشتند اصرار داشتند كه من باید در مجلس خبرگان وارد بشوم؛ از جمله آیة الله گلپایگانى زیاد اصرار داشتند، همچنین وقتى كه نام ما و بقیه كاندیداهاى طهرانى را برده بودند نزد آیة الله خمینى و گفته بودند شما باید تصویب كنید ایشان گفته بودند من هم اینها را یكى یكى مى؛، و همه ممضى هستند؛ ولى من الآن در یك موقعیتى هستم كه نمى‌توانم تعیین كنم؛ بلكه باید خود مردم این كار را بكنند؛ نه اینكه من الآن بیایم و امر كنم. این بر مصلحت ما نیست*

. در آن روزها من مشهد بودم یعنى آمده بودم براى زیارت نیمه شعبان وقتى به طهران برگشتیم، دیدیم این آقایان علماء كه با ایشان سر و كار داشتیم مثل آیة الله سید محمّد على سبط یا آیة الله آمیرزا باقر آشتیانى رحمة الله علیهما و یا آیة الله حاج شیخ حسن آقاى سعید دامت متعالیه كه ایشان حیات دارند، و أمثال اینها دارند در بدر دنبال ما مى‌گردند كه كجا هستى؟ كجا بودى؟ و تو باید بیایى در مجلس خبرگان! ما گفتیم: خیلى خوب ما حاضریم برویم مجلس خبرگان، مجلس خبرگان خیلى داراى اهمیت است، حالا چكار باید بكنیم؟ گفتند: باید عكس بدهید براى وزارت كشور، و خودتان را كاندیدا كنید! و الّا همینطور كه نمى‌شود گفتیم: خیلى خوب حاضریم، گفتند: الآن از زمان كاندیدا شدن مجلس خبرگان دو روز گذشته یعنى مدّتش سرآمده است گفتیم: اشكال ندارد ما تلفن مى‌كنیم براى وزیر تمدید كند. بنده خودم تلفن كردم وزیر كشور نبود با معاونش صحبت كردم، او هم گفت اشكال ندارد موافقت مى‌كنیم، و لذا زمان را دو روز تمدید كردند، ما به رفقایمان گفتیم: یا الله برویم خودمان را معرّفى كنیم و كار كنیم؛ قرار شد آقاى آمیرزا محمّد باقر آشتیانى كه آن وقت شیخ العلماى طهران بودند از همه پیرمردتر با ده دوازده نفر دیگر بعنوان نمایندگان طهران وارد مجلس خبرگان بشوند.

 

از طرف دیگر حزب جمهورى اسلامى هم مى‌خواست كاندیداهاى خود را معرّفى كند، و ظرفیت هم كه محدود بود، لذا ما پیشنهاد كردیم كه حزب جمهورى ما را بعنوان كاندیدهاى خودشان معرّفى كنند، امّا جناب شهید بهشتى كه در آن وقت رئیس حزب بودند صبح رفتند منزل آقاى میرزا محمّد باقر آشتیانى، و گفتند: ما از این ده نفر افرادى كه شما معین كردید فقط یك نفر را ما مى‌توانیم در لیست خودمان بیاوریم؛ و بقیه افراد همان افرادى هستند كه خودمان مى‌خواهیم انتخاب كنیم.

منبع مکتب وحی

دیدگاهتان را بنویسید